منتظرم تا بياي

تیکه ای از پازل زندگیم سلام

1392/9/14 11:0
نویسنده : زهرا
262 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چطوری باید شروع کنم!

امروز اولین برف پائیزی همه شهرو پوشونده و هنوزم داره میباره. راستی امروز ١٤/٩/٩٢ ساعت ٩:٤٨ صبح روز پنجشنبه س. من تو تاریخ ٥/٤/٦٣ تو تهران به دنیا اومدم و ٢٩ سالمه در حال حاضر لیسانس تربیت بدنی هستم و سوم اردیبهشت همین امسال تو شرکت شهرکهای صنعتی مشغول کار شدم. آخرای سال ٨٨ با بابایی آشنا شدم و ٩ فروردین سال ٨٩ باهاش ازدواج کردم, اسمش بابا یونسه تو تاریخ ٢٨/٥/٦٣ تو ارومیه به دنیا اومده در حال حاضر داره برای گرفتن لیسانس مدیریت سخت تلاش میکنه. راستشو بخوای فکر طراحی این وبلاگو خاله لیلا تو سرم انداخت بعدا کامل باهاش آشنا میشی. یادم رفت بگم! من قراره در آینده مامان تو باشم, نمیدونم کی چون هنوز احساس میکنم برای مامان شدن آمادگی لازم رو ندارم آخه دلم میخواد مثل مامان جون خودم یه مامان نمونه برات باشم.

گفتم مامان جونم! مامان جون عاتکه متولد ١/٣/٣٦ , باباجون حسین متولد ١/١٢/٣٣ , خیلی دوست دارن تو اولین نوه شون باشیقلب اما دو تا مشکل هس اولیش اینکه گفتم حس میکنم شاید حالا وقت خوبی برا اومدنت نباشه دومیش زندایی جونته, اسمش صفوراس البته تو بهش میگی زندایی جون. زندایی جون یه سال از من بزرگتره, سال ٨٣ با دایی جون (افشین) ازدواج کرده اما به دلایلی هنوز نی نی نداره عزیز دلم مامانی خیلی برا زندای جون ناراحته, فکر میکنم اگر تو زودتر بیای ممکنه غصه بخوره راستشو بخوای دایی جون از بس که زندایی جونو دوسداره فکر میکنه اگر نی نی بیاد ممکنه فراموش بشه برا همین با حسادت تمام میگه هیچوقت نمیخواد بچه دار شه! خلاصه... منم دلم میخواد وقتی به دنیا بیای که همه از اومدنت خوشحال بشه و باعث غصه خوردن کسی نشی فداتشم.

نفس مامانی تو یه دایی جون دیگه داری که اسمش علیرضاس, دایی جون یه سال بعد ما ازدواج کرد اسم زندایی جونت پریساس که البته دوسداره بهش بگی زندایی خاله! خوب صد البته که باید به نظرش احترام بذاری و زندایی خاله صداش کنینیشخند

نمیدونم دختری یا پسر البته فرقی نداره چون مطمئنم هرچی که باشی انقد نازو دوسداشتنی میشی که کسی نتونه دوستت نداشته باشه از خدا میخوام هرچی به صلاح منو بابایی باشه همونو برامون پیش بیاره.

اولین جمعه مهر ماه یعنی ٥/٧/٩٢ تصمیم گرفتم بعضی از وسایل هایی که فندقم لازم داره رو بخرم این بود که رفتم مغازه خاله لیلا آخه یه مغازه بزرگ سیسمونی فروشی دارن که پره از وسایلهای خوشگلو ناز که ایشالا خودت در آینده همه رو میبینی. کلی برات وسایل خریدم از شیر مرغ تا جون آدمیزاد!

تو اولین فرصت عکس تمام وسایل هاتو میذارم تو وبلاگت البته سعی کردم وسایلارو طوری انتخاب کنم که هرچی بودی چه دخمل عسلی چه پسر تپلی فرقی نداشته باشه خوب تعدادی از وسایلها هم به اجبار مخصوص خریده شدن مثلا یه ست کامل طلا, بعضی لباسا و کفشای دخترونه, یا کفشای اسپورت پسرونه....

من برات یه اسم خوشگلم انتخاب کردم, اگر دخمل شدی اسمتو میذارم یاسمین,‌ اگرم پسر بودی اسمتو میذارم بنیامین, قشنگه نه!

خیلی وقتا تو خواب میبینمت,‌ معصوم, ملوس و دوست داشتنی بعد خیلی دلم میخواد داشته باشمت اما بعدش‌میترسم! نمیدونم از چی یه دلیل مشخص نداره چیزای ریزی که تنها تنها شاید مسخره بنظر برسه اما وقتی یه جا بهشون نگاه میکنم میترسم. عزیز دلم منو ببخش که با ترسم مانع به دنیا اومدنت میشم البته اینم درنظر بگیریم که هر چی خدا بخواد و هر موقع بخواد حتما اتفاق میوفته ایمان دارم همه این احساس ها حکمت داره و یه روز وقتش میرسه و همه ما مشتاقانه منتظریم که اون زمان زیبا فرا برسه.

جوجوی مامانی برای امروز دیگه بسه تو اولین فرصت بازم برات مینویسم. خیالتو میبوسم, مامانی.

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان راضیه
25 فروردین 93 10:10
واااااای چه جالب درست زمانی که تو مشغول تایپ این پست بودی من تو زایشگاه مشغول درد کشیدن بودم...........خیلی جالب بود
زهرا
پاسخ
ايشالا تنها دردت از همين نوع باشه عزيزم
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
27 فروردین 93 15:32
خیلی خوشگل مینویسی خانمی امروز اومدم همه وبتو بخونم . ایشالله همیشه شاد و سلامت باشید در کنار همسریت
زهرا
پاسخ
قربونت عزيييييييييييزم اين نظر لطف شماس. فداتشم
عاطفه و بهزاد
16 آذر 93 8:49
عزيزم اسم خواهر منم عاتكه است خيلي جالب بود من اين اسم و خيلي كم شنيدم اسم زيبايي هست
زهرا
پاسخ
چه جالب. البته دقيقش عادكه س اونيكه نوشته تو شناسنامه اشتباه نوشته ولي خوب عاتكه م قشنگه و خيلي كم