منتظرم تا بياي

دو تا خبر خوب....

سلام فندق مامانی. ببخش که زود زود نمیتونم برات بنویسم. خیلی سرم شلوغه. دو تا خبر خوب برات دارم      . اول اینکه بالاخره اسم بابایی برا تبدیل وضعیتش اومد و تا چند ماه دیگه تموم میشه بره  پی کارش    . دوم اینکه مامانی کارت داوری درجه 3 ژیمناستیک رو گرفت          خدا وکیلی پدرم دراومد تو دوره ش    .  منم دیشب بابایی رو پیتزا مهمون کردم تا برا تبدیل وضعیتش یه سور حسابی بهم بده        عسل مامانی تورو خدا فقط سالم باش هر وقت خواستی بیا. یه دنیا میبوسمت عزیزم       ...
1 بهمن 1392

فرشته کوچولوی مامانی و بابایی بیا و زمینی شو.....

سلام عزیز دلم, گل خوشبوی بهشتی, عسل مامانی. یادته میگفتم یه روز وقت اومدنت میشه؟ دیشب تصمیم آخرمو گرفتم و حدود ساعت ٩:٣٠ - ٩ شب (چهارشنبه) توی شلوغیه خونه بابایی رو صدا کردم روی همه ترسام پا گذاشتم و یه اعتراف کردم,‌ بهش گفتم دیگه با تمام وجود دلم میخواد نی نی داشته باشم! بابایی هم کلی ذوق کرد. گفتم شلوغی! دیروز مامان جون,‌عزیز جون, آقا بابا, باباجون و بابابزرگو مامان بزرگ بابایی مهمونمون بودن. فندق مامانی اینو بگم که از صمیم قلبم راضیم به رضای خدا اما یه ترس کوچولو از دیروز به جونم افتاده تو این مدت که برات نوشتم و باهات حرف زدم با اینکه نیستی اما خیلی بهت وابسته شدم خیلی میترسم اگر نیای یا یه فرشته کوچولوی دیگه بجات بیا...
26 دی 1392

تنهایی هام...

بعضی وقتا خیلی دلم میگیره, خیلی تنها میشم, انقد که فقط یه سوال به ذهنم میاد که چرا به دنیا اومدیم؟! بعضی وقتا انقد تنها میشم که حتی تحمل خودمو ندارم دلم نمیخواد تو آینه نگاه کنم مبادا دیدن چهره خسته و غمگینم دلمو بسوزونه که مبادا حس کنم کس دیگه ای هم تو دنیا هس که مثل من از همه چیز خسته شده که مبادا حس کنم کسی شاهد تنهاییمه. بعضی وقتا دلم میخواد روی همه آینه هارو بپوشونم درست مثل روزایی که تو لباس احرام بودم و نباید خودمو تو آینه میدیدم شاید حکمتش اینه که جز خدا چیزی یاد آدم نیاد. بعضی وقتا دلم میخواد چشمامو ببندمو تو دلم یه دل سیر طوافش کنم. بعضی وقتا میترسم منو از یاد برده باشه. بعضی وقتا ازش گله مند میشم که اگر آفریدی چرا سختی دادی! بعضی...
23 دی 1392

تشکر از بابایی....

شلام بابایی خوفی؟ میخوام بخاطل اینکه به مامانی اختیار کامل دادی که اشم بلا من انطخاب کنه ازت تکشر کنم میدونم شما هم مشل من با طمام وجود به این اعتقات دالی که مامانی بهترین اشمو بلا من انطخاب میکنه اشمی که هم من از شنیدنش لظت ببلم هم شما از سدا کردنش. ضمنا نا گفته نماند افتخار میکنم اشم فامیلم از شما بابایی مهربونم خواهد بود چیزی که هیچکس و هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه عوزش کنه. (بابایی گوشتو بیار جلو میخوام یه شیزی بگم, به هیشکی نگیا مامانی اینارو بهم گفته ) راستی بابایی دوباره خم شو کالت دالم..... ! خیلی دوشتت دالم اندازه ١٠ تا .     بوش بوش بوووووووووش ...
22 دی 1392

کتاب اسامی نرسید...

سلام فندق مامانی. متاسفانه کتاب  نرسید دستمون! یه عموی بدقول کتابو برده بود نیاورده بود برا همینم موفق نشدیم اسم انتخاب کنیم اما ایشالا تو اولین فرصت بازم میریم دنبال کتاب. تا اون موقع میبوسمت   ...
15 دی 1392