منتظرم تا بياي

چهارشنبه سوری ............

سلام خوشمزه مامانی چند روز بود تو قحطی کامل به سر میبردم نه خونه نت داشتم نه اداره نامردا نمیگن شاید یه نفر کار واجب داره !!!! امروز ٢٧/١٢/٩٢ آخرین سه شنبه ساله که بهش میگن چهارشنبه سوری, مراسم های خاص خودشو داره, مثل مهمونی های شبانه, روشن کردن آتیش و پریدن از روش (وقت پریدن هم این شعرو میخونن: سرخی تو از من/ زردی من از تو), ترقه بازی, خوردن آجیل, قاشق زنی, و گرفتن کادو (البته عیدی نیست ها !!!!!!) خلاصه کلی خوش میگذره دو روز دیگه عیده,  من بالاخره به کمک مامان خونه تکونی کردم البته من به مامان کمک کردم یه خرید کوچولو کردم  از اداره زحــــــــــمت کشیدن بهمون یه بسته آجیل دادن و دیروز عصر...
11 فروردين 1393

ادامه جريان خونه تكوني......!!!!!!

سلام كشمش ماماني در ادامه اقدام شجاعانه چند روز پيشم در رابطه با جابجا كردن اون شوينده ها از داخل به بيرون كابينت بايد بگم هر روز دارم به مراتب بالاتری از خونه تکونی دست میابم !!!! بابایی دو شب پیش یعنی سه شنبه شب ٢٠ اسفند, برای یه کار اداری رفت تهران و مامانی رو تنها گذاشت منم اصلا ناراحت نشدم , زنگ زدم به مامان جونو بابا جون گفتم شب بیان پیشم آخه شبا تنها میترسم !!!! صبح رفتم اداره و خیلی اتفاقی رفتم ماموریت به یکی از شهرستانای اطراف حدود ساعت ٦:٣٠ خسته کوفته رسیدم خونه دیدم بالشت بابایی که تقریبا همیشه جلو تلویزیونه (حتی اگر ما خونه نباشیم ) با آستر تو موقعیته!!! شصتم خبردار شد یه اتفاقایی افتاده, رفتم تو اتاق خواب دیدم...
22 اسفند 1392