منتظرم تا بياي

اولین برف سنگین تو آخرین روزای پاییز....

سلام دخملم. نمیدونی چند روزه تو شهرمون چه خبریه! پنج شنبه صبح که بیدار شدیم بریم اداره دیدیم به حدی برف باریده که هیچ ماشنی تو خیابون رفت و آمد نمیکنه, همه داشتن پیاده میرفتن اداره هاشون البته از شب قبل داشت میبارید اما هیچکس فکر نمیکرد تا اون اندازه بباره که مردم نتونن از خونه هاشون بیرون بیان. خلاصه منو بابایی هم مجبور شدیم پیاده بریم اداره اونم با چه بدبختی البته من داشتم کیف میکردم چون راه رفتن تو برفو خیلی دوست دارم! یه روز قبل از باریدن اون برف افسانه ای یعنی چهارشنبه شب مامانی برات یه کاپشن شلوار خوشگل صورتی خریده با یه جفت پوتین مشکی خوشگل و چندتا لباس دیگه انگار به دلم افتاده بود قراره اینطوری هوا سرد شه! تو اولین فرصت چند...
25 آذر 1392

برای دخمل نازم...

تا دو روز پیش چیزایی که مینوشتم مشترک بود یعنی از اونجایی که نمیدونستم بچه اول دختر میشه یا پسر با احتیاط مینوشتم میترسیدم چیزی بنویسم فردا باعث ناراحتیه کسی بشه. از دو روز پیش تصمیم گرفتم وبلاگتو جدا کنم تا بتونم حرفای دلمو برات بنویسم. عزیز نداشته م با تمام ترس و دلهره ای که تو تمام وجودم نسبت به بچه دار شدن دارم اگر بدونم تو اول میای پیشم همین لحظه تصمیم میگرم مامان شم با تمام نخواستنم تشنه داشتن تو هستم یه دخمل ناز چشمو ابرو مشکی مثل مامانی خیلی سعی کردم وسایلایی که میخرم بی طرف باشن اما بیشترشون دخملونه شدن البته اینم بگم مامانی هم دخمل میخواد هم قند عسل اما همیشه از خدا خواستم اول تورو بهم بده درسته برای مامان باباها هیچ فرقی نداره...
20 آذر 1392

عشق كوچولوي مامان زهرا

کوچولوی ملوسم سلام صبح بخیر عزیزم     امروز میخوام یه کم از بابایی برات بگم. کسی که هم اندازه دنیا دوسش دارم هم بعضی وقتا انقد ناراحتم میکنه که فکر میکنم همون دنیا رو سرم خراب میشه آخه آدما از کسایی که خیلی دوسشون دارن بیشتر انتظار دارن و زودتر ناراحت میشن. با اطمینان میگم امکان نداشت هیچ کس دیگه ای رو انقد دوست داشته باشم اما هنوز بعد گذشت این مدت هنوز نمیدونم تو دلش چه جایگاهی رو دارم . دیروز بابایی وبلاگ تورو خوند و برای اولین بار حس کردم اونم به من خیلی وابسته س آخه انگار یه کوچولو حسودیش شده بود منم از اینکه این حسو بهش تلقین کردم خیلی ناراحت شدم یه لحظه فکر کردم حتی نوشتن از تو بینمون فاصله انداخت اگر بیای ...
19 آذر 1392

برای نفسم.....

      آدم با هر کمبودی میتونه زندگی کنه بدون دست, بدون پا, حتی اگر مغزشم از کار بیوفته بازم زنده میمونه اما نفس اگر بیشتر از چند ثانیه نباشه هیچ موجودی زنده نمیمونه و تو نفس منی اگر نباشی میمیرم ساده میگم دوستت دارم چون تو سادگی زیبایی هس که تو هیچی نیس. بعضی حرفا وقتی قشنگن که گفته شن اما بعضی ها وقتی نگفته میمونن قشنگ ترن نه تونستم بگم نه دلم اومد نگم آخه ترسیدم از قشنگی و بکریش کم شه پس ترجیح دادم بنویسم. عشق به بابا و مامانم چیزی بود که از وقتی چشم باز کردم تو وجودم ریشه انداخت اما عشق به تو دونسته و با انتخاب خودم اونم برای تمام زندگیم یه چیز دیگه س من بابا و مامانمو انتخاب نکردم انقد دوسشون دارم و براشون ...
19 آذر 1392

نفسم سلام...

سلا م عزیزم مبارکه هنوز نی نی نیومده این کارا رو میکنی اگه بیاد چیکارمیکنی حتما خیلی خیلی خیلی دوسش داری       "یونس" ...
18 آذر 1392

تیکه ای از پازل زندگیم سلام

نمیدونم چطوری باید شروع کنم! امروز اولین برف پائیزی همه شهرو پوشونده و هنوزم داره میباره. راستی امروز ١٤/٩/٩٢ ساعت ٩:٤٨ صبح روز پنجشنبه س. من تو تاریخ ٥/٤/٦٣ تو تهران به دنیا اومدم و ٢٩ سالمه در حال حاضر لیسانس تربیت بدنی هستم و سوم اردیبهشت همین امسال تو شرکت شهرکهای صنعتی مشغول کار شدم. آخرای سال ٨٨ با بابایی آشنا شدم و ٩ فروردین سال ٨٩ باهاش ازدواج کردم, اسمش بابا یونسه تو تاریخ ٢٨/٥/٦٣ تو ارومیه به دنیا اومده در حال حاضر داره برای گرفتن لیسانس مدیریت سخت تلاش میکنه. راستشو بخوای فکر طراحی این وبلاگو خاله لیلا تو سرم انداخت بعدا کامل باهاش آشنا میشی. یادم رفت بگم! من قراره در آینده مامان تو باشم, نمیدونم کی چون هنوز احساس میکنم برای ...
14 آذر 1392