اولین برف سنگین تو آخرین روزای پاییز....
سلام دخملم. نمیدونی چند روزه تو شهرمون چه خبریه! پنج شنبه صبح که بیدار شدیم بریم اداره دیدیم به حدی برف باریده که هیچ ماشنی تو خیابون رفت و آمد نمیکنه, همه داشتن پیاده میرفتن اداره هاشون البته از شب قبل داشت میبارید اما هیچکس فکر نمیکرد تا اون اندازه بباره که مردم نتونن از خونه هاشون بیرون بیان. خلاصه منو بابایی هم مجبور شدیم پیاده بریم اداره اونم با چه بدبختی البته من داشتم کیف میکردم چون راه رفتن تو برفو خیلی دوست دارم! یه روز قبل از باریدن اون برف افسانه ای یعنی چهارشنبه شب مامانی برات یه کاپشن شلوار خوشگل صورتی خریده با یه جفت پوتین مشکی خوشگل و چندتا لباس دیگه انگار به دلم افتاده بود قراره اینطوری هوا سرد شه! تو اولین فرصت چند...
نویسنده :
زهرا
10:22