منتظرم تا بياي

تنهایی هام...

بعضی وقتا خیلی دلم میگیره, خیلی تنها میشم, انقد که فقط یه سوال به ذهنم میاد که چرا به دنیا اومدیم؟! بعضی وقتا انقد تنها میشم که حتی تحمل خودمو ندارم دلم نمیخواد تو آینه نگاه کنم مبادا دیدن چهره خسته و غمگینم دلمو بسوزونه که مبادا حس کنم کس دیگه ای هم تو دنیا هس که مثل من از همه چیز خسته شده که مبادا حس کنم کسی شاهد تنهاییمه. بعضی وقتا دلم میخواد روی همه آینه هارو بپوشونم درست مثل روزایی که تو لباس احرام بودم و نباید خودمو تو آینه میدیدم شاید حکمتش اینه که جز خدا چیزی یاد آدم نیاد. بعضی وقتا دلم میخواد چشمامو ببندمو تو دلم یه دل سیر طوافش کنم. بعضی وقتا میترسم منو از یاد برده باشه. بعضی وقتا ازش گله مند میشم که اگر آفریدی چرا سختی دادی! بعضی...
23 دی 1392

تشکر از بابایی....

شلام بابایی خوفی؟ میخوام بخاطل اینکه به مامانی اختیار کامل دادی که اشم بلا من انطخاب کنه ازت تکشر کنم میدونم شما هم مشل من با طمام وجود به این اعتقات دالی که مامانی بهترین اشمو بلا من انطخاب میکنه اشمی که هم من از شنیدنش لظت ببلم هم شما از سدا کردنش. ضمنا نا گفته نماند افتخار میکنم اشم فامیلم از شما بابایی مهربونم خواهد بود چیزی که هیچکس و هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه عوزش کنه. (بابایی گوشتو بیار جلو میخوام یه شیزی بگم, به هیشکی نگیا مامانی اینارو بهم گفته ) راستی بابایی دوباره خم شو کالت دالم..... ! خیلی دوشتت دالم اندازه ١٠ تا .     بوش بوش بوووووووووش ...
22 دی 1392

کتاب اسامی نرسید...

سلام فندق مامانی. متاسفانه کتاب  نرسید دستمون! یه عموی بدقول کتابو برده بود نیاورده بود برا همینم موفق نشدیم اسم انتخاب کنیم اما ایشالا تو اولین فرصت بازم میریم دنبال کتاب. تا اون موقع میبوسمت   ...
15 دی 1392

یکی از شخصیت های مورد علاقه مامانی ....

عزيزم اين يكي از شخصيت هاي مورد علاقه مامانيه, من عااااااااااااشق كارتون هستم اونم از اين نوع, مثل ديو و دلبر, سيندرلا, شرك, زيباي خفته, سفيد برفي...... كه البته همه رو هم دارم, حتي سفره 4 نفره با طرح چند تا از شخصيت ها دارم كه برا تو عزيز دلم نگهداشتمش. ...
9 دی 1392

انتخاب اسم....

سلام دخمل مامان. امروز قراره یه اتفاق مهم بیوفته. یکی از همکارای بابایی تو ثبت احوال آشنا داره قراره کتاب اسامی ثبت احوالو چند روزی بهمون قرض بده تا چندتا اسم خوشگل انتخاب کنیم و تصمیم نهایی بگیریم هم دختر هم پسر. خیلی ذوق دارم دوس ندارم تو روزای آخر با عجله مجبور شم به اجبار یه اسم انتخاب کنم. حتما آخرین نتیجه رو مینویسم برات. اما هم من هم بابایی تمام تلاشمون رو میکنیم بهترین اسم هارو انتخاب کنیم هم برا تو هم برا خواهر یا برادرهای بعد تو و یا حتی قبل تو.         ...
9 دی 1392

شب یلدای دخملم...

   سلام مامانی.     اگه گفتی امشب چه شبیه؟ امشب شب یلداس که به عبارتی طولانی ترین شب ساله که البته فقط یه دقیقه بیشتر از شبای دیگه س اما چون یکی از سنتهای قدیم ایران باستانه همه تو این شب دور هم جمع میشن کلی خوراکی میخورن اونم خوراکی های خوشمزه مثل:       فال حافظ میگیرن, کلی صحبت میکنن, کلی بگو بخند میکنن, بازی میکنن.... عزیزم میخوام یه اعتراف بکنم هر بار که برات مینویسم بیشتر به وجودت احساس نیاز میکنم فکر کنم کم کم اومدنت نزدیکتر میشه .  خدارو چه دیدی شاید یلدای دیگه تو راه رسیدن باشی فندق مامانی . اندازه طولانی ترین شب سال دوستت دارم و خیالتو میبوسم...
30 آذر 1392

اولین برف سنگین تو آخرین روزای پاییز....

سلام دخملم. نمیدونی چند روزه تو شهرمون چه خبریه! پنج شنبه صبح که بیدار شدیم بریم اداره دیدیم به حدی برف باریده که هیچ ماشنی تو خیابون رفت و آمد نمیکنه, همه داشتن پیاده میرفتن اداره هاشون البته از شب قبل داشت میبارید اما هیچکس فکر نمیکرد تا اون اندازه بباره که مردم نتونن از خونه هاشون بیرون بیان. خلاصه منو بابایی هم مجبور شدیم پیاده بریم اداره اونم با چه بدبختی البته من داشتم کیف میکردم چون راه رفتن تو برفو خیلی دوست دارم! یه روز قبل از باریدن اون برف افسانه ای یعنی چهارشنبه شب مامانی برات یه کاپشن شلوار خوشگل صورتی خریده با یه جفت پوتین مشکی خوشگل و چندتا لباس دیگه انگار به دلم افتاده بود قراره اینطوری هوا سرد شه! تو اولین فرصت چند...
25 آذر 1392

برای دخمل نازم...

تا دو روز پیش چیزایی که مینوشتم مشترک بود یعنی از اونجایی که نمیدونستم بچه اول دختر میشه یا پسر با احتیاط مینوشتم میترسیدم چیزی بنویسم فردا باعث ناراحتیه کسی بشه. از دو روز پیش تصمیم گرفتم وبلاگتو جدا کنم تا بتونم حرفای دلمو برات بنویسم. عزیز نداشته م با تمام ترس و دلهره ای که تو تمام وجودم نسبت به بچه دار شدن دارم اگر بدونم تو اول میای پیشم همین لحظه تصمیم میگرم مامان شم با تمام نخواستنم تشنه داشتن تو هستم یه دخمل ناز چشمو ابرو مشکی مثل مامانی خیلی سعی کردم وسایلایی که میخرم بی طرف باشن اما بیشترشون دخملونه شدن البته اینم بگم مامانی هم دخمل میخواد هم قند عسل اما همیشه از خدا خواستم اول تورو بهم بده درسته برای مامان باباها هیچ فرقی نداره...
20 آذر 1392