منتظرم تا بياي

عشق كوچولوي مامان زهرا

کوچولوی ملوسم سلام صبح بخیر عزیزم     امروز میخوام یه کم از بابایی برات بگم. کسی که هم اندازه دنیا دوسش دارم هم بعضی وقتا انقد ناراحتم میکنه که فکر میکنم همون دنیا رو سرم خراب میشه آخه آدما از کسایی که خیلی دوسشون دارن بیشتر انتظار دارن و زودتر ناراحت میشن. با اطمینان میگم امکان نداشت هیچ کس دیگه ای رو انقد دوست داشته باشم اما هنوز بعد گذشت این مدت هنوز نمیدونم تو دلش چه جایگاهی رو دارم . دیروز بابایی وبلاگ تورو خوند و برای اولین بار حس کردم اونم به من خیلی وابسته س آخه انگار یه کوچولو حسودیش شده بود منم از اینکه این حسو بهش تلقین کردم خیلی ناراحت شدم یه لحظه فکر کردم حتی نوشتن از تو بینمون فاصله انداخت اگر بیای ...
19 آذر 1392

برای نفسم.....

      آدم با هر کمبودی میتونه زندگی کنه بدون دست, بدون پا, حتی اگر مغزشم از کار بیوفته بازم زنده میمونه اما نفس اگر بیشتر از چند ثانیه نباشه هیچ موجودی زنده نمیمونه و تو نفس منی اگر نباشی میمیرم ساده میگم دوستت دارم چون تو سادگی زیبایی هس که تو هیچی نیس. بعضی حرفا وقتی قشنگن که گفته شن اما بعضی ها وقتی نگفته میمونن قشنگ ترن نه تونستم بگم نه دلم اومد نگم آخه ترسیدم از قشنگی و بکریش کم شه پس ترجیح دادم بنویسم. عشق به بابا و مامانم چیزی بود که از وقتی چشم باز کردم تو وجودم ریشه انداخت اما عشق به تو دونسته و با انتخاب خودم اونم برای تمام زندگیم یه چیز دیگه س من بابا و مامانمو انتخاب نکردم انقد دوسشون دارم و براشون ...
19 آذر 1392

نفسم سلام...

سلا م عزیزم مبارکه هنوز نی نی نیومده این کارا رو میکنی اگه بیاد چیکارمیکنی حتما خیلی خیلی خیلی دوسش داری       "یونس" ...
18 آذر 1392

تیکه ای از پازل زندگیم سلام

نمیدونم چطوری باید شروع کنم! امروز اولین برف پائیزی همه شهرو پوشونده و هنوزم داره میباره. راستی امروز ١٤/٩/٩٢ ساعت ٩:٤٨ صبح روز پنجشنبه س. من تو تاریخ ٥/٤/٦٣ تو تهران به دنیا اومدم و ٢٩ سالمه در حال حاضر لیسانس تربیت بدنی هستم و سوم اردیبهشت همین امسال تو شرکت شهرکهای صنعتی مشغول کار شدم. آخرای سال ٨٨ با بابایی آشنا شدم و ٩ فروردین سال ٨٩ باهاش ازدواج کردم, اسمش بابا یونسه تو تاریخ ٢٨/٥/٦٣ تو ارومیه به دنیا اومده در حال حاضر داره برای گرفتن لیسانس مدیریت سخت تلاش میکنه. راستشو بخوای فکر طراحی این وبلاگو خاله لیلا تو سرم انداخت بعدا کامل باهاش آشنا میشی. یادم رفت بگم! من قراره در آینده مامان تو باشم, نمیدونم کی چون هنوز احساس میکنم برای ...
14 آذر 1392