منتظرم تا بياي

بازم استرس ، بازم تعديل نيرو ....

سلام هم به فندقم هم به دوستاي مهربونم اصلا حالو حوصله ندارم! ميپرسين چرا؟! خوب عرض ميكنم... خيلي بده آدم هي پست بذاره مشكل پيش اومد, مشكل حل شد, پيش اومد, حل شد......  ااااااااه !!!!! آخه چي ميخوان از جونمون؟! نميگن خودمون هزارو يك جور مشكل داريم تو زندگي؟! اينام نمكدون گرفتن دستشون هي ميپاشن به اين زخماي كهنه و تازه ما !!!!! بابا ديوونه مون كردن  ! حالا هزار تا مشكل يه طرف اون هزارو يكمي يه طرف!!!! ديروز يعني 10/2/93 , دورو بر ساعت 9:15 , از دفتر مركزي اداره زنگ زدن كه از امور اداري چند نفرو خواستن كه منم تو ليست هستم و بايد برم اونجا, تقريبا فهميدم چي شده, بازم جريان تعديلو اخراجو اين حرفا بود. رفتيم نشستيم آقايون فرمايشاتشون...
11 ارديبهشت 1393

اهانت به امام عزیزمون ....

تو وبلاگ یکی از دوستای عزیزم به اسم پرنیان جون مطلبی دیدم, رفتم دنبالش واقعا متاسف شدم. عجب آدمای نفهمی قاطیه خلقت خدا شدن! به امام عزیزمون امام علی النقی (ع) توهین کردن اونم با عکس های زشتو زننده که حتی لایق یه انسان عادی نیست,‌ متاسفم برا مخلوقاتي كه اسم آدم رو دارن به ناحق به دوش ميكشن, آدمي كه خدا از وجود پاك خودش در اون دميده, متاسفم برا كسايي كه با اهانت به ديگران و اعتقاداشون لذت ميبرن, با مسخره كردن انسان هاي ديگه شاد ميشن, وقتي تو كشورهاي ديگه به امام مون, به اعتقادمون اهانت ميشه اعصابمون خراب ميشه حالا ببين كار به كجا رسيده تو كشور خودمون همين كارو انجام دادن اونم چي اونا يه كاريكاتور كشيده بودن تو اون صفحه كه باز شد كل صفحه ك...
4 ارديبهشت 1393

روز مادر, روز زن ....

سلام عزيزم. امروز روز ميلاد نوره, روز ميلاد يه نورانيه, روز ميلاد خانم فاطمه زهراس. مامان جونو بابا جونم چند روزه رفتن مشهد پابوس امام رضا (ع), خيلي دلم براشون تنگ شده, خيلي ناراحتم اينجا نيست دستشو ببوسم, روي ماهشو ببوسم بگم روزت مبارك, نميدونم چرا انقد دلم گرفته, نميدونم چرا انقد آشفته م,‌ نميدونم چرا قلبم انقد بي جون ميتپه مثل اينكه آخرين تپش هاشه, نميدونم چرا زندگي برام انقد بي رنگو بي اهميت شده, نميدونم چرا انقد كلافه و نا اميدم! فقط اينو ميدونم درمون دردم فقط دست خداست هر چند درمون همه دردا دست خداس اما باز برا درداي ديگه يه قرصي دارويي چيزي تجويز ميكنن آدم بخوره خوب شه اما درد من هيچ درموني جز عنايتو لطف خدا نداره. آسمون قل...
31 فروردين 1393

کادوهای ولنتاین....

سلام سلام دخمل مامانی. همونطور که گفتم دیروز ولنتاین بود, بعد صبحانه من کادوی بابایی رو که از خیلی وقت پیش براش خریده بودم و داده بودم مامان جون قایمش کنه تقدیمش کردم و دقیقا همون عکس العملی که انتظار داشتمو دیدم خیلی خوشش اومد, اینم عکسشه.... بعد بابایی رفت بیرون و شب با یه هدیه برگشت, خیلی ناز و متفاوت با هدیه های قبلیم, اول یه خورده ازش دلخور شدم چون کارش خیلی طول کشیده بود و دیر برگشته بود اما بعد که کمی آرومتر شدم کلی از کادوم خوشم اومد  مرسی نفسم ...
14 اسفند 1392

ممنوم نفسم!!!!

سلام جوجوی مامانی      بالاخره بعد چند ماه سیستم کامپیوتر خونه به دنیای مجازی وصل شد   ! آخه کامپیوتر مدتها بود انباشته شده بود از انواع ویروسها    و اصلا به عبارتی کار نمیکرد یعنی فقط روشن میشد اونم با کلی خواهش تمنا و من بمیرم و تو بمیری ! به همین دلیلم نت و کامپیوتر اصلا با هم کنار نمیومدن  منم فقط میتونستم با گوشیم وصل شم که اونم زیاد دردی رو دوا نمیکرد و بیشتر عصبیم میکرد . این شد که مثل کوه استوارانه به غر زدن هام ادامه دادم    تا اینکه بالاخره بابایی چند روز پیش با رضایت کامل تصمیم گرفت مشکلو حل کنه ! بعد با کلی یادآوری و استواریه مجدد  و با مهربونیه ک...
6 بهمن 1392

فرشته کوچولوی مامانی و بابایی بیا و زمینی شو.....

سلام عزیز دلم, گل خوشبوی بهشتی, عسل مامانی. یادته میگفتم یه روز وقت اومدنت میشه؟ دیشب تصمیم آخرمو گرفتم و حدود ساعت ٩:٣٠ - ٩ شب (چهارشنبه) توی شلوغیه خونه بابایی رو صدا کردم روی همه ترسام پا گذاشتم و یه اعتراف کردم,‌ بهش گفتم دیگه با تمام وجود دلم میخواد نی نی داشته باشم! بابایی هم کلی ذوق کرد. گفتم شلوغی! دیروز مامان جون,‌عزیز جون, آقا بابا, باباجون و بابابزرگو مامان بزرگ بابایی مهمونمون بودن. فندق مامانی اینو بگم که از صمیم قلبم راضیم به رضای خدا اما یه ترس کوچولو از دیروز به جونم افتاده تو این مدت که برات نوشتم و باهات حرف زدم با اینکه نیستی اما خیلی بهت وابسته شدم خیلی میترسم اگر نیای یا یه فرشته کوچولوی دیگه بجات بیا...
26 دی 1392